دقیقا همان دیالوگی که اِما در دیدار دوباره به ادل می گوید محبت من به تو ابدی است البته اما هم در لایه های زیرین وجودش هم شکنده است و هم آسیب پذیر. علی رغم بد گمانی های مارو نسبت به فیلم،کارگردان سو استفاده گر و دگر جنس گرای فیلم،داستان را در قابی عجیب و دوست داشتنی روایت کرده است. اما طولی نکشید که انتقادات و شکایت های این دو بازیگر از نحوه فیلم سازی ظالمانه کِشیش و شرایط سخت کاری سر صحنه که برای مدت شش ماه ادامه داشته آغاز شد. با پسر ها سکس می کند اما لذتی نمی برد ، در اوایل فیلم هنگامی که با دوست پسرش سکس می کند وانمود می کند که دارد لذت می برد و لحظه ای بعد صورت سوگوارانه و جواب سرد او نسبت به لذت بردنش را می بینیم. نیمه اول فیلم شاهکار است.
بیننده باید آمادگی توجه به سه ساعت فیلم و فرصت دادن به آن را داشته باشد. اِما بر سر سفره شام اَدل را به مادر روشن فکر و صبور و ناپدری اش معرفی می کند؛آن ها به خوبی از گرایش جنسی اِما آگاه هستند و به اَدل غذایی می دهند که برایش تازگی دارد،صدف. با اینکه میخواهد از بغض بترکد شراب خود را می نوشد با پسر عرب صحبت می کند. کِشیش در مقدمه فیلم عجله به خرج نداده و بعد از دیدن چندین تصویر و نما پی به موقعیت اَدل در مدرسه و خانه می بریم. اما او که خود در برخی مواقع آن ها را زیر پا می گذارد. کشیش در از نماهای بسته و طولانی به وفور استفاده کرده است. اَدل دختری است که در سال یکی مانده به آخر دبیرستان تحصیل می کند.
این که از هر صحنه چندین برداشت انجام می شده است وقتی فیلم در جشنواره نیویورک نمایش داده می شد کِشیش و اِکسارشاپِلِس حضور داشتند ولی سیدو مشخصا غایب بود. اما هم زمان با پیشرفت رابطه آن ها و دور شدن تدریجی آن ها از هم،اِما رنگ کردن موهایش را متوقف می کند و کم کم موهای بلوند طبیعی او جای موهای آبی را می گیرد. اما در نیمه دوم آن کاراکتر اهمیت پیدا می کند بی آنکه اهمیت ابژکتیوش از بین رفته باشد. انتقاد جولی مارو،نویسنده داستان مصوری که فیلم بر اساس آن ساخته شده فیلم نامه کار مشترک کِشیش و گالیا لَکروی است را هم باید به این انتقادات اضافه کرد. فیلم در کل خیلی حرفه ای و اثر گذار بود و دو عنصر درجه یکش، فیلم برداری و بازیگر نقش اولش بودند.
فیلم در مورد جوانی و عاشق شدن است،در مورد کشف های مهیج و دل شکسته شدن در کشور و دنیایی است که به سرعت در حال تغییر هستند. این فیلم در نمایش و بروز ناممکن بودن فهم انسان ها از یکدیگر بی نهایت می درخشد. بازی ادل در این لحظه درمنتها الیه غایت قرار دارد یک بغض گلویش را گرفته و می خواهد گریه کند اما جلوی خود را گرفته است. روزی در خیابان دختری مو آبی توجه او را به خود جلب می کند،اگر چه او در آن زمان نمی داند اما این دختر مو آبی،اِما لِئا سیدو به بخش مهمی از زندگی او تبدیل خواهد شد. رنگ آبی موهای اِما-نقش مایه ای که هوشمندانه انتخاب شده است-به معنی شادی است. یک نفس عمیق می کشد و از درون انگشتش را به اِما و دوستش که در بغل یکدیگرند نشان می دهد.
شخصیت هایی که همبازی کودکی های کریستوفر رابین بوده اند. جاسمین یاد گرفته بود که در ناز و نعمت زندگی کند حتی زمانی که ورشکسته شده، با هواپیماهای درجه یک مسافرت می کند. خلاصه داستان : زندگی اَدل بعد از دیدن دختری مو آبی به نام اِما دست خوش تغییراتی می شود و. زمین به خاطر جنگ های هسته ای کاملا نابود شده است، اما در اعماق زمین قدرتی دفن شده که می تواند آخرین نسل از انسان ها را نجات دهد یا اینکه برای همیشه آن ها را نابود سازد. وقتی به یک نقاشی نگاه می کنیم و از آن لذت می بریم به چیزی که فکر نمی کنیم سختی های مدلش است.
علی رغم بد گمانی های مارو نسبت به فیلم،کارگردان سو استفاده گر و دگر جنس گرای فیلم،داستان را در قابی عجیب و دوست داشتنی روایت کرده است. فیلم مخاطب را از مرزهای شهوت فراتر می برد و به هم ذات پنداری با شخصیت فیلم می رساند. اما حال که فیلم را دیده ام متوجه کمال گرایی کشیش می شوم. هرچند آدل قبل از اِما با پسری معاشقه می کند اما برایش کشف «تن» و «لذت» با اما رخ می دهد. نقد و بررسی فیلم Blue is the warmest color 2013 - نقد فیلم - انجمن نواندیشان ثبت نام کنید. فیلم داستان حماسی اما در عین حال خصوصی عشق میان دو زن جوان را نقل می کند. باید به این امر هم توجه داشت که علی رغم نارضایتی سیدو از کار با کِشیش و طرح این مسئله که دیگر حاضر نیست با او کار کند،سیدو هیچ گاه خود فیلم را زیر سوال نبرده و یا منکر این موضوع نشده که روش های سخت گیرانه و غیر معمول کِشیش در نهایت به او امکان یک ایفای نقش استثنایی را داده است.
اسم فیلم برای ما یک آشنایی زدایی است زیرا آبی شهودا رنگ سردی است. بدون هیچ شغلی، خانواده ای، یا دوستی، او باید انتخاب کند؛ همانطور که مادرش می خواست، تنها و ناامید، زندگی کند، یا آنکه از حصار امن خود خارج شود و با درد و رنج دنیای بیرون، که هیچ شناختی از آن ندارد، روبرو شود. برای همین هم آدل سراغ اولین تحسین کننده زن اش می رود. وقتی قهرمانان به تنهایی کافی نیستند، جهان به افسانه ها نیاز دارد. کِشیش در مقدمه فیلم عجله به خرج نداده و بعد از دیدن چندین تصویر و نما پی به موقعیت اَدل در مدرسه و خانه می بریم.
ما تنها شاهد زندگی اَدل نیستیم؛ما خود بخشی از زندگی او و در احساسات و تصمیمات او شریک می شویم. این مسئله از دید دوستان او ناخوشایند است به همین خاطر او تصمیم می گیرد با پسری دوست شود و کاری در این مورد انجام دهد،اما او رابطه ایجاد شده را رضایت بخش نمی بیند و آن را پایان می دهد. فیلم تمام می شود اما زندگی ادل تازه شروع می شود. چرا؟ چون هم نمی خواهد با خودش روبرو شود و قبول کند با ادل حالش بهتر بوده است و هم چون اصلا حواسش آن جا نبوده و تمام مدت ادل را می پاییده است و اورا دنبال می کرده است. فیلم داستان سفری جادویی با دختری خجالتی از طبقه نسبتا پایین دست جامعه به نام اَدل اِکسارشاپِلِس است که در ابتدای بلوغ جنسی خود قرار دارد و در این سفر در کنار او اولین رابطه عاشقانه اش را تجربه می کنیم. فرقی نمی کند کدام آدل را می بینیم. بعد از اتمام مدرسه او نزد اِما نقل مکان می کند و بعد از پایان دوره ماه عسل گونه و دور شدن از ساحل آرامش،رابطه آن ها به آب های طوفانی ای می رسد که هر رابطه طولانی مدتی دیر یا زود به آن خواهد رسید.
آن چه که ما در کن نمی دانستیم این بود که بخشی از بحث و جدل هایی که قرار است حول و هوش فیلم ایجاد شوند بین خود سازندگان فیلم خواهد بود. بازی اِما لئا سیدو هم در این سکانس بینهایت زیباست. و همه ارتباطاتش با پسر ها بدلیل گول زدن خودش است. این ایفای نقش بدون شک در میان برترین نقش آفرینی های سال قرار می گیرد. ادل نیز اینگونه است ،همه جذب او می شوند از پسر گرفته تا دختر،هنگامی که وارد کلاب دختران می شود همه در پی ارتباط با اویند، پسران مدرسه نیز.